بازم تب !
سلام فرشته خانوم خودم ! مامانی این چند وقته خیلی سرمون شلوغ بود خاله شیما و ارمیا اومدن خونه مامان بزرگینا و تو وارمیا حسابی با هم مشغول میشین و تو انقدر از کارهای ارمیا با تمام وجودت میخندی که من دلم نمیخواد هیچوقت اون لحظه ها تموم بشن ... چند روز پیش هم مامان بزرگ از اصفهان اومدن خونه ما ... تو از اینکه دیگه توی خونه تنها نبودی خیلی خوشحال شده بودی و حتی وقتی خیلی خسته میشدی هم دلت نمیخواست بخوابی ! مامان بزرگ برات چندتا اسباب بازی خوشگل آورده که از همه شون خوشت اومد به خصوص ...
نویسنده :
تینا
15:06